𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 3 سال و 1 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

کامل الخاطرات

1401/6/10 23:21
192 بازدید
اشتراک گذاری

https://anahid1399.niniweblog.com/

سلام بچه هاااااا. آناهید اومدههههه.

اومدم کل خاطرات این ماه رو بنویسم.  

9 تیر امسال مامانم گفت میخوایم بریم صها شهر. صهاشهر یک مجتمع تفریحیه. صهاشهر جاییه برای خانواده شهدا و جانبازایی که اون فرد شهید یا جانباز کارمند صنایع هواپیمایی بوده. البته کارمند های عادی هم جداگانه میتونن بیان.  مثل دایی کوچیکم. 

30 ام شد و وسایلمون رو جمع کردیم.  دایی بزرگم و زن داییم اومدن خونمون و با هم رفتیم.  بماند که چقدر روزشماری کردم برای رفتن.  چون من و بجه ها همیشه تو صهاشهر سوار تاب های دو طرفه چند نفره میشدیم و خیلی خوش میگذشت. 

شب اول شام مرغ کنتاکی بود.  من رون خودم رو با سینه مامانم عوض کردم.  برای فرداش فسنجون و قیمه داشتیم.  من قیمه انتخاب کردم برای ظهر ولی دوست نداشتم کلا ناهار رو.  شبش ولی جوجه کباب بود که خیلی عالی بود.  اون روز رفتیم بیرون خودمون.  فرداش رفتیم برای زن داییم تولد گرفتیم. 

تولد 50 سالگیش بود. البته وقتی صورتش رو میشوره ۷۰ ساله میشه. 

ظهر که سبزی پلو با ماهی خوردم.  شبم که کباب کوبیده. شب رفتم محوطه و با محدثه و نازنین فاطمه اشنا شدم.  قبلش هم یه بار دیده بودمشون.  اینقدر از بازی کردن با اونا خاطرات خوبی دارم که هنوز رو تاب خونمون میشینم و با اهنگ مدادرنگی هلالی تصور میکنم تو صها شهرم. اون شب با هم رو چرخ و فلک سلام فرمانده خوندیم. 

روز آخر من گفتم الا و بلا نمیام بیرون.  میخوام برم تو محوطه بازی کنم.  واقعا هم که فوق العاده بود. با کلی بچه دوست شدم و بازی های خیلی بچگانه کردم.  فکر کنید با 70 کیلو وزن ترامپولین بازی میکردم و سعی میکردم موهامم همچنان تو باشه. 

تمام روز با هم هدیه اسباب بازی و مدادرنگی هلالی رو خوندیم و تاب بازی و چرخ و فلک بازی کردیم و وقت رفتن ۷ نفری جمع شدیم روی تاب

شایدم ۹ نفر اینا بودیم.  بعد با هم سلام فرمانده خوندیم.  بلند بلند.  چندین بار.  چند تا خانم هم تشویقمون کردن.  خیلییی خوب بود. 

 زن داییم رو بردیم براش وسایل روتین پوستی خریدیم.  من وسایل و مارک ها رو میگفتم و داییم میخرید.  بعدم روش اتفاده رو براش توضیح دادم. 

..

نتایج تیزهوشان که اومد قشنگ یه نفس راحت کشیدم.  ۶۶ درصد قبولی بود منم ۶۱ زده بودم و از مدرسه ای که ازش متنفر بودم نحات پیدا کردم.  میدونید من ادم تیزهوشان نیستم.  اونقدر درسخون نیستم. 

خب قرار بود من رو مدرسه غیردولتی تربیت ثبت نام کنن.  بعدم کلی سلیطه بازی دراوردم که من عاشق مدرسه شاهدم.  مادربزرگ و بابامم اینقدر ازش تعریف کردن که وای صندلی هاش تک نفرست وای معلماش معلمای تیزهوشانن که مامانم تقریبا راضی شد.  رفتین مدرسه شاهد رو دیدیم.  بزرگ و دلباز و قشنگ. منم امتیازم خیلی زیاد بود به علت نوه شهید بودن.  اما مادرم نذاشته بود پیش ثبت نام کنم و شاهد پیش ثبت نام میخواست و سایت بسته شده بود.  بعد رفتیم تربیت.  اقا دخمه بود.  اقای کاردگر راننده هم صداش در اومده بود.  هی میگفت وای این مدرسه طویله ره مونه!  آشغال دونی ره مونه! 

کلی هم تو خونه دردسر و دعوا درست شد.  مامانم اینقدر رفت بنیاد شهید و آموزش پرورش و...  و از اون ور مدیر مدرسه از من خوشش اومده بود و اونم کلی دونگی کردکه بلاخره آقای میرنیا مدیر واحد شاهد و ایثارگر آموزش پرورش غیرقانونی سایت رو باز کرد و برام پیش ثبت نام کرد.  و اینطوری شد که من رفتم شاهد. 

۴ جلسه برامون کلاس پیش نیاز هفتم گذاشتن و من کلی دوست پیدا کردم. 

انگار بچه های این مدرسه با بچه های غیرانتفاعی فرق دارن.  روح شون سالم تره.  خوش اخلاق ترن. 

هیچوقت برای مدرسه اینقدر ذوق نداشتم.  خیلی خوشحالم. مدرسم رو هیچوقت اینقدر دوست نداشتم. این ها خاطرات تابستون من بودن.  عکس هایی از صهاشهر هم دارم که تو پست رمزدار جداگانه منتشر میکنم چون موهام یکم بیرونه توشون. 

... 💜

پسندها (4)

نظرات (4)

سایهسایه
3 مهر 01 20:59
من تو پنجم و چهارم تو شاهد بودم با یه مدیر روانی ، معلمای بیسواد و دانش آموزای رده پایین😶
البته بخاطر مدریریت افتضاحش بود سال بعدش که رفتم یه مدیر درست درمون اومده بود اونجا رو بهتر کرده بود ، انشالله که بهت خوش بگذره

3 مهر 01 22:29
یادش بخیر
زمانی که من تیزهوشان قبول شدم با پسر عمو هام و داداشم دعوا کرده بودم

تو کافه بودم بعد اونا با یه کیک اومدن و برام جشن گرفتن...هیق انقد خوشحال بودم، ولی دیدم رو کیک نوشتن «قبول نشدنت مبارک اسکل دوران»😐👌🏻
منم جدی گرفتم سه شبانه روز گریه میکردم فکر میکردم قبول نشدم...
بعد پسر عمو بزرگه منو بیشتر از همه دوست داشت از این ماجرا هام خبر نداشت، رفت همشون و یه دور کتک زد😂🙌🏿درود بهش....
◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦
پاسخ
جالب شد😂😂😂
اینقدر از این چیزا دیدم که

3 مهر 01 23:10
شاهد جو بهتری نسبت به بقیه مدارس داره  من برا ابتدایی خواستم برم راه ندادنم چون هیچ سهمیه ای نداشتم:-) 
ولی دانش آموزاش فحش زیاد میخورن من تو مسیر مدرسم ی دبیرستان شاهد هستم هروقت با همکلاسی ها میریم  دوستان مورد عنایت قرار میدن مدرسه شاهد رو 😶
◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦
پاسخ
اها.  خب سهمیه ایه دیگه.  برای خانواده فرهنگیان شهدا جانبازان ازادگانه.  دوستایی دارم ۲۰ جز قرآن خفظ کردن بتونن بیان شاهد. 

عه واقعا؟ کیف امسالم گرون بود اسپانیایی.(البته برای ۳ سال دارمش دیگه) برای همین یه جایی داره که اسم و ایمیل و شماره و...  ات رو مینویسی که اگر گم شد بهت خبر بدن.  اسم مدرسم رو نوشتم مامانم گفت ننویس مردم بدشون میاد پیدا اگر بکنن کیف رو میندازن تو جوب بهت نمیدن.  اینقدر از این جیزا شنیدم که... 
دخترکــ پر از تصور♡دخترکــ پر از تصور♡
5 مهر 01 22:54
چه داستان قشنگی