سانای عزیزم تولدت مبارک.
13 ابان 1400. شاید از آشناییمون 2 ساعت گذشته بود. شاید کمتر و شایدم بیشتر. دقیق یادم نیست.
دستپاچه هر چرت و پرتی رو برای امید دادن بهت و راضی کردنت برای امریکا رفتن میبافتم. تو همون گفتگوی اول فهمیدم چرا اینقدر دوست داری. چرا اینقدر دنبال کننده ها و کامنت هات زیاده. چون خاصی و دوست داشتنی.
از همون گفتگوی اول فهمیدم تو از این به بعد دوستمی. و چقدر ناراحت شدم که فکر میکردم نمیتونی از امریکا باهام در تماس باشی.
من 11 سال و 2 ماهم بود و تو 16 سال و 2 ماه.
این 10 ماه که دوستت بودم رو از همه 2 سالی که وبلاگ رو دارم بیشتر دوست داشتم و دارم.
بله هنوز تو رو یادمونه. چه 1 هفته نباشی چه 1 ماه چه 1 سال چه 10 سال. همیشه یادمون میمونی چشم بادومی قشنگم و همیشه دوستت داریم.
اون 3 ماه اول که نبودی مثل الان نبود که بلاخره هر از گاهی کامنتی چیزی بذاری. 3 ماه تمام هیچ خبری ازت نبود. هزار جور فکر میومد تو سر من و خیلی از نی نی وبلاگی ها و اون 26 فروردینی که جواب تلگرافمو دادی و خوشحالی بعدش رو هیچوقت فراموش نمیکنم.
تو دوست خوب من و تمام نی نی وبلاگی ها هستی.
هممون همیشه عاشق تو و پست هات و نحوه نوشتارت و به قول یکی از کاربرا یوتانت و ماجرا هات با هانیاهستیم.
کنکور شرایط سختی داره و همه ما درک میکنیم که چرا تو این 1 سالی که کنکوری هستی کمتر بهمون سر میزنی اما
فکر میکنم که حق با توعه. تو تا همیشه عضو خانواده نی نی وبلاگی ها میمونی.
17 سالگیت مبارک عزیزترین ما...💙