𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

31.536.00

1402/8/6 14:08
195 بازدید
اشتراک گذاری

خودت بگو که از کجا شروع کنم داغ دلم؟ حرف ها که زیادن. تمومی ندارن. تو هیچ شعر و قصه و تصویری خلاصه نمیشن. 

کاش نمیرفتی اکباتان داداش. همه بهت گفتن نرو. 

چرا رفتی؟ بدون سلاح، تنها، بین یه مشت کفتار؟ 

رفتی که حرف بزنی؟ اخه اونا خوک صفت و کفتار صفت و کرکس صفتن. اونا که زبون آدمیزاد نمیفهمن.. 

کاش قبل از رفتنت موهاتو کوتاه میکردی. اینقدر کوتاه که نتونن بگیرن تو دستای کثیفشونو بکشنت رو پله ها، رو آسفالت خیابون، تو بلوک های شهر شوم اکباتان. 

حالا که میری قبل رفتنت لباساتو عوض کن. عکسات با اون گرمکن مشکی و اون پیراهن آبی تا همیشه میسوزونه دل مارو..💔

کاش مثل زنای خیمه امام حسین که دم اخری دو تا چادر و روسری سر میکردن، زیر پیراهنت بلوز میپوشیدی که داغ روضه مجسم پیراهنت به دلمون نمونه.. 

اخه اونا از همون نسلن. از نسل اشقیان. از نسل شمر و خولی و حرمله. 

جان من، یادت نره قبل از رفتنت آب بخوریا.. اخه وقتی خون از ادم بره بدجور تشنش میشه. میترسم. میترسم تشنه شهیدت کنن. 

بگو که تشنه نبودی..💔

قبل از رفتنت محمدامین رو بغل کردی؟ گفتی داداش خیلی دوستت داره؟ 

بعد تو محمدامین خیلی تنها میشه. هنوزم شبا بدون تو گریه میکنه، خوابت رو میبینه، میره آیفونو برمیداره میگه داداشم پشت دره. 

ولی داداشت دیگه بر نمیگرده. 

همین روزا بود که کتکت زدن. همین روزا بود که انگشترتو شکستن. انگشتر فدای سرت. درست میشه رکاب شکستش. انگشتات که خورد و له شد چی؟

همین روزا بود که جمجمت رو شکستن. صورتت پر شد زخم و کبودی، کبودی پاشنه کفش اون هند جگرخوار. فدای سرت. یکم که بگذره خوب میشن کبودیا، که تو با همون کبودیا هم مثل خورشید میدرخشی. ولی با این که بخشایی از مغذت رو تو دهنت پیدا کردن چه کنم؟ 

راستی، یعنی خاک چیکار کرده با صورت جوونت؟ 

خاک سرده ولی داغ تو سرد نمیشه. 

همون روزا بود که لختت کردن و پیراهنتو پاره کردن تو تنت. پیراهنم فدای سرت. سرمای آبان؟ فوقش سرماخوردگیه. خوب میشه. ولی چیزی که تو اون فیلم درت شکست چی؟ اخه تو که مثل اون پست فطرتا نبودی. تو اونقدر باحیا بودی که خالت تورو با استین کوتاه ندیده بود. تو از برگ گل پاکتر بودی. تو باغ بهشت بودی. 

همون روزا بود که رفتی تو کما و از اونجا، اون بالا ها.. 

بعضی زخما جاشون میمونه تا ابد. مثل جای زخمای تنت رو تنم، مثل جای اون لگد که تا ابد درد میکنه تو قلبم.. 

پسندها (4)

نظرات (1)

ܩُـهـنـا♡ܩُـهـنـا♡
6 آبان 02 14:52
خیلی قشنگ بود 💔
خیلی خیلی
◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦
پاسخ
احساسات خالص قشنگ میشن. 
مثل نوشته تو