𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 6 ماه سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮3 سالگیت مبارک
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

گند زدممممممممممم

وای بچه ها گند زدمممممم سوتی دادم میخواستم یه کامنتی بدم به پست مهنا، اشتباهی فرستادم به وبلاگ زن تنها و دخترک زیبا. شایدم باگ نی نی وبلاگه نمیدونم. الان دیدم بنده خدا جواب داده که فازت چیه. بهش گفتم اشتباه اومده و کامنتو پاک کنه. ولی معمولا دیر به دیر انلاین میشه. وای ابروم رفتتتتتتت خلاصه اگر یه کامنت عجیب غریب از من تو وبلاگ زن تنها دیدین تعجب نکنین. اشتباه اومده پ ن: درست شد بچه ها. خوشبختانه صاحب وبلاگ انلاین شد پاک کرد
5 آبان 1402

بی مقدمه

خواهرا برادرا، اگر مطالب زیر رو خوندین و بهتون برخورد باید بگم اصلا برام مهم نیست و میتونین برین بمیرین اگر خیلی ناراحتین.  بی مقدمه میگم ریدم تو آزادیتون، ریدم تو ابادیتون، ریدم به زن تون، ریدم به مردتون، ریدم به زندگی ای که فقط حق خودتون میدونیدش و ریدم به میهنی که ازش دم میزنید و هیچی ازش نفهمیدین.  ریدم به آبان نود و هشتتون و ریدم به دی نود و شیشتون.  و ریدم به بیست و پنجم شهریورتون.  ریدم به قبر محمدمهدی کرمی و محمد حسینی و مجیدرضا رهنورد. و پیشاپیش ریدم به قبر اون قاتلای نجسی که اسم نجسشونو به زبونم نمیارم و انشالله تک تکشون به درک واصل میشن و به فاضلاب تاریخ می پیوندن.  احترامی هم به مرده نمی...
4 آبان 1402

اسمائیل هنیه

شخصیت هنیه ستودنیه بعد از شهادت چهارده نفر از اعضای خانوادش، پسرانش، نوه هاش و... همچنان داره ادامه میده بعد از گذشت کمتر از یک روز داره سخنرانی میکنه اسرائیل بیشتر از ما (ما کشور های مسلمان) قدرت اقتصادی داره با وجود حمایت امریکا شاید حتی قدرت نظامی بیشتر ولی ما یک چیز مهم داریم که اون نداره. ایدئولوژی و اعتقاد به شهادت
25 مهر 1402

ادم سرشو به کدوم دیوار بکوبه؟

اقا امروز زنگ پرورشی داشتیم، بچه ها به معلم گفتن تو حرف نزن ما میخوایم درباره فراانسان و ماروا طبیعه صحبت کنیم.  بعد همکلاسیم اومد جلو گفت ما یه قرآن داریم که از پیامبر به اجدادمون رسیده (!) و پوستش از پوست اهو. بعد فامیلای دیگمون گفتن این قران باید برای ما باشه و به ما برسه دو تا از جز هاش رو دزدیدن و اینها. چون قرآنه هر سی جزش از هم جدا بودن.  بعد میگفت اره تو روستا هرکی میمرد این قرانه میلرزید تا اینکه دو جزش رو دزدیدن و دیگه نلرزید. همه هم میدونن و همه هم میتونن شهادت ب حالا اون به کنار. برگشت گفت ما نسل اندر نسل سیدیم. انگار بقیه سیدا شناسنامشون یکهو از تو تخم مرغ شانسی درومده. بعد چون سیدیم پدر پدربزرگم وقتی کفشاشو پ...
24 مهر 1402

سر خط خبر ها

🇱🇧حزب الله لبنان: اگه اسرائیل حماس رو بزنه، اسرائیل رو میزنیم 🇺🇸آمریکا: اگر حذب الله لبنان اسرائیل رو بزنه، ما هم حذب الله لبنان رو میزنیم 🇷🇺روسیه: آمریکا ورود کنه، ما هم ورود میکنیم 🇺🇦اوکراین: روسیه رو میزنیم 🇮🇶🇸🇾عراق و سوریه: آمریکا بزنه، ماهم آمریکا رو میزنیم 🇺🇸آمریکا: عراق بزنه، ایران رو میزنیم 🇮🇷ایران: یه تیر سمت ما بیاد، اسرائیل رو با خاک یکسان میکنیم 🪳اسرائیل: حزب الله لبنان بزنه، سوریه رو میزنیم 🇾🇪انصارالله یمن: هرکار ایران بکنه، ما هم همونکارو میکنیم.  🇰🇵کره شمالی: همرو میزنیم 🇰🇷کره جنوبی: من چیکاره بیدم🫥 🇸🇦🇪🇬مصر و عربستان: پدر یعنی عشق، دعوا نکنید دوستان.  ...
20 مهر 1402

نحضت سوزاندن ادامه دارد_۲

خب سلامی دوباره   پس از تلاش برای تبدیل شنسل به الماس در جهت بهبود اقتصاد کشور، این کار رو با کیک هم امتحان کردیم به کربن خالص دسترسی پیدا کردیم اما هنوز الماسی به دست نیومده.  عیبی نیست. کار نیکو کردن از پر کردن است، نحضت ادامه دارد ...
18 مهر 1402

فردا

. .  ببینیم تا اسب اسفندیار ، سوی آخور آید بدون سوار و یا باره رستم جنگجوی، به ایوان نهد بی خداوند روی و .  چو فردا برآید بلند آفتاب من و گرز و میدان و افراسیاب ...
17 مهر 1402

گردون

. .  امروز صبح برنامه صبحگاه مدرسه با کلاس ما بود. پس نیم ساعت زودتر رفتم مدرسه.  وقتی رسیدم هنوز صف ها تشکیل نشده بود. آلا و مریم رو پیدا کردم و با هم رفتیم گوشه حیاط و شروع کردیم درباره "خبرای خوب" صحبت کردن.  پدر آلا گفته بود اگر اسرائیل نابود بشه به جای خونه ۱۵۰ متری ۲۵۰ متری میسازه.  خلاصه داشتیم صحبت میکردیم که ساجده از دور مارو دید و اومد سمت من. یکم نگاه کردیم به هم و بعد پرسیدم شنیدی؟ گفت چی؟ گفتم "خبرای خوب" گفت اره و جیغغغغ زنان پریدیم بغل هم.  از خوشحالیش گفت و بپر بپر کردنش تو خونه از لذت تماشای سوزش و جلز ولز اینترنشنال و بی بی سی گفتم از کشته شدن یکی از فر...
16 مهر 1402