برای انگشتر شکسته
میخوام برات از ته ریش بگم. از پیراهنی که روی شلواره. از یقه بسته. از کوله پشتی که داخلش کتابای حوزه و عمامه است.
همون عمامه ایی که برای بعضیا فقط یه تیکه پارچه است ولی برای اون یه تیکه پارچه آدم میکشن.
یک طلبه بسیجی بود.
از حوزه اومد بیرون و رفت تو مسجد محل. با دوستاش چند ساعتی اونجا موند و سرگرم حرف زدن شده بودن که خبر رسید اکباتان شلوغ شده.
خودشون رو با موتور رسوندن اونجا. یک عده داشتن شعار میدادن یه عده سطل اشغال اتیش زده بودن.
رفتن جلو که اوضاع رو اروم کنن که از بالای ساختمون ها شروع کردن سنگ پرتاب کردن. برای همین تصمیم گرفتن اونجا رو ترک کنن. با دوستاش خداحافظی کرد. کوله اش که عمامه و کتاب های حوزه داخلش بود انداخت پشتش و تصمیم گرفت از بین انقلابیون، تظاهرات کنندگان، معترضین، اغتشاشگران، اوباش، هرچی که شما میگید، رد بشه که هم تعدادشون رو بفهمه هم خودش رو به پایگاه بسیج برسونه.
یکی از همون... بیشرف ها به ریش و پیراهن و یقه بسته اش شک کرد.
پیامک زد به دوستاش که یک بسیجی با فلان لباس و فلان کوله و فلان چهره و... داخل جمعیته. اون ادما پیداش کردن. ازش پرسیدن بسیجی هستی؟ جواب نداد. دوره اش کردن. یک نفر کیفش رو کشید و عمامه و کتاب های حوزه رو تو کیفش پیدا کرد. داد زد : آخونده آخونده.
میخواد فرار کنه. 30 نفر دنبالش میکنن. یکی میگیرتش و با هم میخورن زمین. همه دورش جمع میشن و حمله میکنن بهش. یکی با چوب یکی با سنگ یکی با آجر یکی با چاقو یکیی با قمه یکی با تیغ کاتر. میبرنش جلو تر
و غریب گیر میارنش...
آخه من برای کسی که اینقدر دلش سیاهه و اینقدر قساوت قلب داره که از مرگ یه جوون ککش هم نمیگزه چی بگم
بگم به کف پاهاش چاقو زدن که نتونه فرار کنه؟
بگم تمام بدنش جای تیغ کاتر (که خیلی هم تیغ کندیه برای بریدن پوست انسان) بود؟
بگم جای پاشنه های کفش زنونه روی بدنش مونده بود؟
بگم اون کسی که جلوی نامحرم حتی آستین کوتاه هم نمیپوشید پیراهنش رو در آوردن؟
بگم 30 نفر با چاقو و قمه و سنگ و چوب و آجر و تیغ و کاتر و حتی مشت و لگد به شکم و کمر و پهلو و سر و صورت نازنینش میزدن؟
70 نفر در کل شاهد شکنجه شدنش بودن یکی از اون جمع کمک که هیچ، حتی زبون وانکرد بگه آقا نزن، آروم تر بزن، اینقدر محکم نزن، به سرش نزن، جوونه گناه داره ولش کن. هیچکس
به تو چی بگم؟
از انگشتر نقره بگم که (خصوصا اگر مردانه باشه) خیلی محکمه، تا حدی که حاج قاسم سلیمانی،
بعد از اون انفجار بزرگ انگشترش سالم بود، اما این عکس انگشتر شکسته جوون مردمه که دستش رو سپر سرش کرده بود که آجر کمتر بهش آسیب بزنه؟
بگم 2 ساعت تمام با خیال راحت شکنجش کردن، زجرکشش کردن.
من این درد رو به کی بگم؟ اون به مرگ سخت شهید شد!
بگم بهش گفتن باید به رهبرت فحش بدی، اصلا در اینجا مسئله رهبر مهم نیست، مهم اینه که ازش خواستن از اعتقاداتش دست بکشه و بهشون توهین کنه وگرنه بیشتر میزننش! ولی اون گفت: من هرگز چنین جسارتی نمیکنم، ایشون نور چشم منه. شما بزنید.
زدن. محکم تر، بیشتر، با اجسام سخت تر. انگار هر لحظه تشنه تر میشدن به خونش، اون فقط 21 سالش بود!
بعد 2 ساعت زیر شکنجه بیهوش شد، از حال رفت. بدن نصفه جونشو کشیدن کنار خیابون. دوستاش پیداش کردن و بردنش بیمارستان.
هنوز خیلی حرف دارم. ولی اول برات از چی بگم؟
بگم مادرش وقتی رسید بالای سرش تو آی سی یو نشناختش، همش میگفت: نه این اون نیست. بچه من اصلا این شکلی نبود.
حقم داشت. اون دیگه همون پسری که که پوستش روشن بود، گونه هاش گل مینداخت، چشماش برق میزد و رو لباش همیشه یه لبخند قشنگ داشت نبود.
آخه چجوری این رو
برای چهره ای میخنده...
رو تبدیل کردن به این
اسمش آرمانه. آرمان علی وردی. انسانی که فارغ از یک طلبه بسیجی بودن انسان بود و حق زندگی داشت.
به خدا که اونم خانواده داشت.
ببینید همه تو این وب میدونن من خانوادم اصلا نه مذهبی ان نه بسیجی نه طلبه. درحدی که من تنها بسیجی ای که اسمش رو میدونم و میشناسمش همین آرمان علی وردیه.
ولی به خدا قسم از بین شهدا فقط برای اون گریه کردم. من تک فرزندم ولی به خدا قسم هروقت به فیلم و عکسایی که با بی شفقتی تمام از زجرکش کردنش گرفتن رو میبینم احساس میکنم این برادر خود منه که اینطور وحشیانه میزننش.
بعد یه عده میگن چرا بین این همه آدم از آرمان حرف میزنی؟ 500 نفر کمِ کم تو این ماجرا ها کشته شدن از هر 2 طرف، ولی من نمیشناسم کسی رو که اینجوری زجرکش شده باشه و بعد از مرگش هم بی شرمانه ترین توهین ها رو تو فضای مجازی بهش بکنن.
هرچند شهید آرمان عزیز ما، به این مشهوره:
هفتاد نفر زمینش زدن، هزار نفر بلندش کردن
پ ن: کامنت دادن برای هر کسی با هر عقیده و از هر قشری آزاده و هرگز کامنتی پاک نخواهد شد.