𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 3 سال و 7 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

مادر ‎شهید عجمیان از قاتلین پسرش گذشت... (تکذیب شد)

مادر شهید روح الله عجمیان از قاتلین پسرش گذشت. این اقدام مادر شهید عجمیان، منو یاد ام وهب در واقعه کربلا انداخت که وقتی سر بریده شده فرزند شهیدش را برایش فرستادند، آن سر را به سمت لشکر عمرسعد پرتاب کرد و فرمود: "در مرام ما نیست چیزی را که در راه خدا داده ایم، باز پس ستانیم" با برادر شهید تماسی گرفته شده و خبر گذشت مادر شهید از قاتلین رو تکذیب کردن پدر شهید خواستار اشد مجازات شدن ...
10 آذر 1401

فدای سرتون، خدا قوت

ما بهتون افتخار میکنیم مهم نیست ببرید یا ببازید. تیم ملی همیشه تیم ملیه ایران همیشه ایرانه ایران همیشه سربلنده...💜 با خوندن سرود ملی ارزش خودتون رو ثابت کردید همین کافیه. . . We stand for Iran till the end of our lives in all fields ...
9 آذر 1401

اینم برای تو

اوایل بازی به این عکس نگاه کردم و گفتم بِبَر. برای آرمان عزیزم بِبَر. حالا، به این عکسس نگاه میکنم و دوباره به جایگاهی که آرمان و همه شهدا پیش خدا دارن ایمان میارم. برنده شدیم. این بُرد هم برای آرمان...💜 ...
4 آذر 1401

برای انگشتر شکسته

میخوام برات از ته ریش بگم. از پیراهنی که روی شلواره. از یقه بسته. از کوله پشتی که داخلش کتابای حوزه و عمامه است. همون عمامه ایی که برای بعضیا فقط یه تیکه پارچه است ولی برای اون یه تیکه پارچه آدم میکشن.  یک طلبه بسیجی بود. از حوزه اومد بیرون و رفت تو مسجد محل. با دوستاش چند ساعتی اونجا موند و سرگرم حرف زدن شده بودن که خبر رسید اکباتان شلوغ شده. خودشون رو با موتور رسوندن اونجا. یک عده داشتن شعار میدادن یه عده سطل اشغال اتیش زده بودن.  رفتن جلو  که اوضاع رو اروم کنن که از بالای ساختمون ها شروع کردن سنگ  پرتاب کردن. برای همین تصمیم گرفتن اونجا رو ترک کنن. با دوستاش خداحا...
28 آبان 1401