𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)𝓐𝓷𝓪𝓱𝓲𝓭 (◦•●◉✿اســماءالـهدی✿◉●•◦)، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓜𝔂 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)𝓬𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 (𝓶𝔂 𝓬𝓪𝓽)، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱𝓕𝓪𝓽𝓮𝓶𝓮𝓱، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶𝐹𝓇𝒾𝑒𝓃𝒹𝓈𝒽𝒾𝓅 𝓌𝒾𝓉𝒽 𝐹𝒶𝓉𝑒𝓂𝑒𝒽 𝒮𝒶𝓃𝒶، تا این لحظه: 2 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓒𝓸𝓸𝓴𝓲𝓮 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 3 سال و 18 روز سن داره
𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮𝓞𝓭𝓲𝓷 𝓬𝓸𝓶𝓮𝓼 𝓽𝓸 𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓸𝓾𝓼𝓮، تا این لحظه: 1 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

داستان های خواهر بزرگ 13 ساله

بیاید دنیا رو رنگی کنیم🌈

کامل الخاطرات

سلام بچه هاااااا. آناهید اومدههههه. اومدم کل خاطرات این ماه رو بنویسم.    9 تیر امسال مامانم گفت میخوایم بریم صها شهر. صهاشهر یک مجتمع تفریحیه. صهاشهر جاییه برای خانواده شهدا و جانبازایی که اون فرد شهید یا جانباز کارمند صنایع هواپیمایی بوده. البته کارمند های عادی هم جداگانه میتونن بیان.  مثل دایی کوچیکم.  30 ام شد و وسایلمون رو جمع کردیم.  دایی بزرگم و زن داییم اومدن خونمون و با هم رفتیم.  بماند که چقدر روزشماری کردم برای رفتن.  چون من و بجه ها همیشه تو صهاشهر سوار تاب های دو طرفه چند نفره میشدیم و خیلی خوش میگذشت.  شب اول شام مرغ کنتاکی بود.  من رون خ...
10 شهريور 1401

سایه فوت کرد

همین. در 94 سالگی دقیقا 6 ماه بعد ازز آلما همسرش سایه (هوشنگ ابتهاج) فوت کرد امروز ساعت 3 شب فهمیدم میشه گفت 2 و 47 دقیقه هیچوقت زمانی که مینشستم رو پاش و با ریشش بازی میکردم رو یادم نمیره نمیدونم چی بگم چی میتونم بگم؟
19 مرداد 1401

میدونی که هیچ کس جاتو نمیگیره

سلام. خواهرتم آناهید.  1401 شد. نیومدی. در بهترین حالتت 1402 میای. هرچند مطمئن که نه، چون تا خدا نخواد برگ از درخت نمی افته. اما احتمال زیاد این اتفاق نمی افته. من میشم خواهر بزرگ 12 ساله. بقیه مین چرا برای کسی که نیست وبلاگ میینویسی. ولی نمیدونن که تو هستی تو همیشه تو قلب من تو رویا هام تو بازی ها و نقاشی های بچگیم تو آرزو های موقع فوت کردن شمع تولدم هستی میدونی که هیچ کس جاتو نمیگیره؟ نه مادرم نه پدرم نه بچه داییم نه برادر خواهرای دوستام نه بچه های پارک.  نه سانایی که با تمام نزدیک بودنم بهش لحظه ای جای تو  رو نگرفت (ادامه این قسمت پست، 2 شهریور 1401 و نه حتی آلا با تمام مهربون بودنش..) ...
15 تير 1401

صبح تیزهوشان

من الان بدون مقنعه با لباس مدرسه و کوله سفید بیرونی که جامدادی و شکلاتم توشه وایستادم توخونه منتظر کار گرم. دقیقا ۲ ساعت دیگه من سر جلسه امتحانم ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه است احساس خاصی ندارم بر خلاف تصورم. نه استرس و نه هیجان زیاد. انگار چیزی که ۱ ساله میگن اتفاق می افته داره تموم میشه... دیگه داره اتفاق می افته. ساعت ۱۱ و ۴۷ دقیقست و من امتحانم رو هم دادم. خیلیییی عالی بود بچه هاااا. خیلی آسون بود. از ۱۲۰ تا فقططط ۲۰ تا نزده داشتمممم. غلطم قطعا خیلی کم دارم چون بقیه همه رو بلد بودم
26 خرداد 1401

مدرسه رفتن . امتحان هدیه

سلام بچه ها آناهیدم. امروز روز 18 ام از 40 روز آخره. اومدم خاطره امتحان هدیه و مدرسه رفتن رو بنویسم من سه شنبه برای عکاسی فارغ تحصیلی (درست نوشتم؟) رفتم مدرسه و شبش آزمون تیزهوشان سال 1398 به 1399 رو دادم. افتضاح بود! افتضاح! آزمون به اون آسونی رو 30 از 100 زدم چرا؟ چون بی دقتی کردم و یه گزینه رو تو پاسخ نامه اشتباه زدم و همینطوری جواب بقیه سوالات هم جا به جا زدم و... من خیلی دلم سوخت که اونجوری شد. برای همین تصمیم گرفتم فرداش یعنی چهارشنبه برم مدرسه امتحان شبهه تیزهوشان بدم (ما چهارشنبه ها شبهه تیزهوشان داریم) و این تصمیم رو ساعت 2 شب گرفتم! و فرداش رفتم مدرسه. با وجود این که...
2 خرداد 1401